جدول جو
جدول جو

معنی پیه فروش - جستجوی لغت در جدول جو

پیه فروش
(اَ ر)
که پیه فروشد. شحام. شاحم. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
پیه فروش
آنکه پیه بفروش رساند
تصویری از پیه فروش
تصویر پیه فروش
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

فروختن کالایی که هنوز حاضر و موجود نیست و فروشنده پولی می گیرد که بعد آن را تحویل بدهد
فرهنگ فارسی عمید
(دَ)
میوه فروشنده. آنکه میوه می فروشد. (ناظم الاطباء) :
ای چشم سر میوه فروشان زنهار
جز روی و دل رهی مخوه آبی و نار.
سوزنی.
میوه فروشی که یمن جاش بود
روبهکی خازن کالاش بود.
نظامی.
آن میوه فروش خوش مثل زد
کان غورۀ ترش در بغل زد.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(کَ دَ / دِ)
زیّات. (دهار). فروشندۀ زیت. فروشندۀ روغن زیتون. رجوع به زیّات و زیت و زیتون شود
لغت نامه دهخدا
(اَ یَ)
کراعی. پاچه فروش
لغت نامه دهخدا
(فُ)
عمل پیش فروش
لغت نامه دهخدا
(اَصْ وَ)
آنکه پیاله فروشی کند. رجوع به پیاله فروشی شود
لغت نامه دهخدا
(اَ نَ)
که پیاز فروشد. بصال. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ فَ)
سبزی فروش. (ناظم الاطباء). فروشندۀ تره. فروشندۀ گندنا. بقال:
ابلهی کن برو که تره فروش
تره نفروشدت به عقل و تمیز.
چیز باید که کار در عالم
چیز دارد که خاک بر سر چیز.
مسعودسعد.
و رجوع به تره شود
لغت نامه دهخدا
(رَ / پیرْ هََ)
فروشندۀ کاه. کسی که شغلش فروختن کاه است: بدان موضع که از در شرقی اندر آیی اندرون در کاه فروشان، و آن را دروازۀ غوریان خوانند. (تاریخ بخارا).
- میدان کاه فروشان، آنجا که فروشندگان کاه گرد آیند و کاه فروشند
لغت نامه دهخدا
(بُ)
کسی که حبوب از قبیل گندم و جو فروشد. (ناظم الاطباء). آنکه غله فروشد. فروشندۀ غله. رجوع به غلّه شود: غله فروش مادام بد بود و بدنیت... (منتخب قابوسنامه ص 178)
لغت نامه دهخدا
(خَ دَ / دِ)
کسی که خیک می فروشد. زقّاق. (دهار)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
کله پز. (ناظم الاطباء). و رجوع به کله پز شود
لغت نامه دهخدا
(عَ قَ اُ دَ / دِ)
که دین را در برابر دنیا بفروشد و از دست دهد:
نباشند شاهان مادین فروش
بفرمان دارنده دارند گوش.
فردوسی.
بفرمان یزدان نهاده دو گوش
ازیشان نباشد کسی دین فروش.
فردوسی.
که ای زرق سجادۀ دلق پوش
سیه کار دنیاخر دین فروش.
سعدی.
- دین فروشان، یعنی اصحاب ریا. (شرفنامۀ منیری) :
دین فروشان را ببوی زلف او
طیلسان در وجه زنار آمده ست.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(اَ تَ شِ)
که شبه فروشد:
تو قدر فضل شناسی که اهل فضلی و دانش
شبه فروش چه داند بهای در ثمین.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(اَ خوَرْ / خُرْ)
دباس. که فروختن شیره پیشه دارد. (یادداشت مؤلف). ربی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ دَ کُ نَ دَ / دِ)
شیشه فروشنده. آنکه فروختن شیشه پیشه دارد. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(اَ وَ)
گرانفروش. (ناظم الاطباء). مقابل ارزان فروش، پاک فروش. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ)
آنکه تجارت پنبه کند. قطّان
لغت نامه دهخدا
(سَ / سِ کَ)
آنکه به نیابت از میت مستطیع و واجب الحج در ازاء مزدی حج گزارد. معافر. (مهذب الاسماء). و غالباً خریداران حج بکسی مراجعه میکنند که خود بحج رفته و از نظر مذهبی مورد اطمینان باشد و چه بسا کسانی در این کار تخصص یافته و بلقب ’حجه فروش’ شهرت یابند، مانند حاجی ملاباقر تبریزی حجه فروش که داستانی از او در کتاب ’النجم الثاقب’ حاجی نوری متوفی 1320 هجری قمری و در کتاب مفاتیح الجنان شیخ عباس قمی (ص 551) آمده است. حجه فروش باید از محل سکونت موکل خود (حجه خر) با هزینۀ او بسفر حج اقدام کند ولیکن اگر دارائی موکل کفاف همه این مخارج را ندهد برخی اجازه میدهند که هزینۀ سفر حجه فروش فقط از محل میقات تا مکه و بازگشت به میقات پرداخت شود. و این حج را حج میقاتی نامند
لغت نامه دهخدا
(فُ)
دهی از دهستان زبرخان بخش قدمگاه شهرستان نیشابور. واقع در 8 هزارگزی شمال قدمگاه. کوهستانی، معتدل، دارای 407 تن سکنه. آب آن از قنات، محصول آنجا غلات. شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آنجا مالروو کوهستانی صعب العبور است. اسد آباد زبرخان جزو همین ده احصاء شده است. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
فروختن مال یا غله قبل از مهیا شدن بهاستدن پیش از تحویل مال یا غله، آنکه قبل از موعد مقرر و تهیه شدن جنس بها ستاند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاچه فروش
تصویر پاچه فروش
آنکه پاچه فروشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پایچه فروش
تصویر پایچه فروش
چاچه فروش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پست فروش
تصویر پست فروش
آنکه پست می فروشد آرد فروش سواق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پنبه فروش
تصویر پنبه فروش
آنکه تجارت پنبه کند قطان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیش فروشی
تصویر پیش فروشی
عمل پیش فروش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیاله فروش
تصویر پیاله فروش
آنکه پیاله فروشی کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیاز فروش
تصویر پیاز فروش
آنکه پیاز فروشد بصال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیر فروش
تصویر شیر فروش
کسی که شغلش فروختن شیر است لبنیاتی
فرهنگ لغت هوشیار
چاش فروش جرتا فروش کسی که حبوب از قبیل گندم و جو و ارزن و جز آنها فروشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاه فروش
تصویر کاه فروش
آنکه کاه فروشد کسی که شغلش کاه فروشی است: (گفت: ای برادر چون بزیر روی بمحلت کاه فروشان رو بسرای جوانمرد ان) (سمک عیار)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از میوه فروش
تصویر میوه فروش
آنکه شغلش فروختن انواع میوه است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیش فروش
تصویر پیش فروش
((فُ))
فروختن مال یا غله قبل از مهیا شدن، دریافت پول پیش از تحویل مال یا غله
فرهنگ فارسی معین